|
بسم رب الحسین (ع) سلطان عشق:
گاهی اوقات هنگامی که در تنهایی خودم کمی فکر! میکنم، برخی از حوادث و رخدادهایی که در اطرافم اتفاق می افتند، با دودوتا چهارتای این دنیایی و حساب و کتابهای حتی معنوی که سراغ داریم، قابل تحلیل نیستند.
یکی از چیزهایی که گاهی اوقات خیلی فکر من رو درگیر خودش میکنه اینه که چطور میشه که یک نفر که سالها کارش چیزی نبوده جز حک کردن نقاط سیاه گناه و زنگار بر آیینه ی دلش، یکدفعه همه ی اون سیاهی ها رو پاک کنه و بشه یکی از اولیای خدا، اونوقت افرادی که یک عمر کارشون فقط دستمال کشیدن روی دل خوشون در درجه اول و روی دل این و اون در مرتبه بعدی بوده یه دفعه همون دستمال رو بزنن توی سطل پر از کثافت و یه دفعه بکشن رو دلشون و همه گذشته خودشون رو بریزند دور. خیلی فکرها به نظرم می رسید و خیلی نوشته ها به چشمم و خیلی صحبتها به گوشم. اما هیچ کدومشون قانعم نمیکرد. آخه خداهم عدالتی داره، سنتهایی داره. خودش گفته اگه در راه من جهاد کنید و توکل هم داشته باشید چه و چه..... . حالا بازهم کسی که یه دفعه میشه ولی خدا رو میگم خدا دلش خواسته به طرف لطف کنه از تو حق تو که به او نبخشیده پس به تو ربطیم نداره. اما این طرفشو خدایش نمیشه گفت طرف اختیار داشته و از این جور حرفها. من که تو کتم نمیره..... .
تا اینکه یه دلیلی براش پیدا کردم که قابل قبول بود و میشد پذیرفتش. اون دلیل رو انشاء الله تو یکی از نوشته های بعدیم براتون میگم. اما میخوام ببینم کسایی که دارن این نوشته رو میخونند آیا میتونن این مسئله رو حل کنند و جوابی برای این پرسش من دارند که منو قانع کنه یا نه ......؟